درباره
سهراب ,
تو
به اندازه فهمیدن گل زیبایی
و به اندازه این صفحه،سفید
و به اندازه سطری که همینجاست
عجیبی تو، عجیب...
یاد ده سالگی سیب بخیر
یاد افتادن از الوچه
باغ هم می فهمید دوستش خوشحال است
هی خوش امد می گفت، میخندید
با نسیمش دیده بوسی می کرد
رود با خاک عروسی می کرد
من به اندازه یک خواب در اعماااق زمستان، سنگین
مثل آواز سکوتی رنگین
همه ذهن تو را پرکردم
و به دنبال هوای نفست می گردم.
باز فصل گل گیلاس رسید
زاغ از شاخه انگور پرید
خبر تلخ مرا باغ شنید
پشت بر کٌنده گردو دادم
و به روی چمن سرد فرو افتادم
من به اندازه فهمیدن گل، پژمردم
باز با هر نفسم اسم تورا می بردم
وبه اندازه سطری که همین جاست، عجیبی تو
عجیب!
اطلاعات کاربری
آرشیو
اهنگ مام وطن
آمار سایت
کدهای اختصاصی